سبحانسبحان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

تقدیم به ستارهْ زمینی ام سبحان

بدون عنوان

عشقم ، نفسم ، پسرم امروز برای ما زیباترین و پر خاطره ترین روز و هر لحظه شاهد قد کشیدن و بزرگ شدنت روزهای ما رو از عشق تو سرشار تر و زیباترمی کنه . آرزوی من و بابا سلامتی و خوشبختی توست . همیشه شاد و عاشق زندگی کنی امیدم . تولدت مبارک ...
30 آبان 1393

سبحانم

تازگی ها شب که می شه کلی سوال و بهونه که چرا شب می شه ؟ چرا می خوابیم ؟ چرا نی نی نداریم پیشم بخوابه ؟ اصلا نخوابیم ، اتاق شما بخوابم ...   خلاصه راضی کردن و خوابوندنت کمی سخت شده چند روز پیش بابایی کمی حالش خوب نبود و کلیه هاش درد می کرد  اما تو فکر کردی پاهای بابایی درد می کنه. وقتی نماز می خوندم پیشم اومدی و گفتی مامان یادته واسه بابایی دعا کنی پاهاش خوب شه ! الهی قربون دل مهربونت برم مامانی .  خیلی درمورد خدا سوال می پرسی : خدا کجاست ؟ پس چرا خونمون نمی یاد ببینمش ؟ خدا نی نی هارو از کجا می خره ؟ و کلی سوال دیگه که گاهی برام جواب دادن به سوالات سخت می شه ! تو هم که مدام می گی : چرا   ...
29 تير 1393

مسافرت سبحانی

تقریبآ دو هفته پیش تصمیم گرفتیم بریم سفر ، مامانی و بابایی . خانواده عمه لیلا هم همراهمون اومدن ،اول رفتیم سرعین و اردبیل و بعد آستارا از اونجا هم به رشت . هوا در اردبیل خیلی سرد بود مخصوصا منطقه آلوارس تو سرعین که هنوز برف رو زمین بود و شما هم کلی ذوغ کردین و برف بازی اما تو بیشتر دریارو دوست داشتی و کنار دریا واقعآ مراقبت بودن و کنترلت کار سختی بود. تا بابا از دریا بیرون می آوردت به یه بهونه سر مارو گرم می کردی و باز می رفتی سمت دریا. موقع برگشتنم که کلی غر می زدی که نریم خونه بریم مسافرت ...
5 خرداد 1393

باغ وحش

گل پسرم چند وقتی بود که خیلی در مورد حیونا سوال می پرسیدی و می گفتی منو ببرید پیششون. بابا بهت گفته بود حیونا تو باغ وحش هستن تا اینکه ۵شنبه که بابا خونه بود همراه عمه لیلا و دخترعمه هات به باغ وحش رفتیم. با دیدن حیونا کلی هیجان زده شده بودید و مدام با فاطمه کنار قفس حیونا جیغ می زدید و کلی هم شی طونی کردین. ...
4 خرداد 1393

عید سال 93

 سال نو مبارک امیدوارم سالی سرشار از سلامتی ، شادی و موفقیت را پشت سر بذارید. عزیزدلم امسال عید هم به لطف خدا به همراه زیبایی هاش از راه رسید و خدا رو هزارمرتبه شکر که خانواده کوچک ماهم در کنار همدیگه به انتظار تحویل سال نشستیم. قبل از عید بخاطر حجم کار زیادم و خونه تکونی نتونستم به سایتت سری بزنم البته بابا محسن هم یک هفته قبل از عید یه سفر کاری به امارات رفت و چند ساعت قبل سال تحویل برگشت و البته تو هم تو این مدت خیلی دلتنگی می کردی و مخصوصآ روزای آخر که بی قراریتو با گریه های بی دلیل و زدن اطرافیانت به همه انتقال داده بودی ، بگذریم از کلی شیطنت و اذیتهایی که برای خونه تکونی داشتی   امسال عید بیشتر تعطی...
17 فروردين 1393

برف بازی

نفس مامانی چند وقتیه کمی سرما خوردی و از دیروز که هوا سردتر شده و برف می باره خیلی هیجان داشتی و واست جالب بود و همش می گفتی : مامان کی می ریم برف کاری (برف بازی)! امروز صبح حالت بهتر بود هوا هم مثل دیروز سرد نبود ، با هم رفتیم و تو اولین برف بازیه کودکیتو تجربه کردی و این لحظه های قشنگو مثل لحظه لحظه های قشنگ حضورت ، تو قلب من ثبت کردی عزیزکم   ...
16 بهمن 1392

سبحان عشق مامانی

نقاش کوچولوی من عکس خودشو ببینید چه عصبانی (به قول خودش) کشیده!!! اینم عکس مامان و باباش!   یه وقتایی مثل بی اجازه به وسایلم دست می زنی و خراب کاری و... کلی دردسر واسه من ، اینجا هم که کرم ویتامینمو خالی کردی آخه پسرم چند وقت پیش رفتیم خونه خاله زهرا(دختر خالم) کلی شلوغ کاری کردی و یه بارم علیرضارو گاز گرفتی  عاقبت اما با هم کلی صمیمی شدین و بازی کردین.     عکس سبحان و پسردایی هاش :محمد مهدی و محمد رضا. اینم سبحان دانشمند کوچلوی من ، با عینک مامان خیلی دوست دارم عزیزم.   ...
21 دی 1392

تولدت مبارک

عشق مامانی و بابا ، پسر نازنینم سبحان تولدت مبارک عزیزم تولدت با یک روز تآخیر خونه مامانی گرفتیم، تو هم عشق فشفشه ، همش می گفتی (فسفسه روسن کنیم) کلی ذوق کردی و من وبابایی هم از اینکه تو یکسال بزرگتر شدی خیلی خوشحالیم ، الهی همیشه زندگی پر برکت و شادی داشته باشی و آرزوی من و بابا سلامتی و خوشحالی تو عزیزم  بیشتر به خاطر احترام به ماه محرم تولد مفسلی واست نگرفتیم و بیشتر خودمونی برگزارش کردیم.                                  اینم کادوی ...
1 آذر 1392

سبحان ومحرم

                    " سلام بر امام حسین(ع) ویارانش " عزیزم ، این روزها که با هم به مراسم های عزاداری می ریم کلی سوال می پرسی و می خوای بدونی : _چرا مردما گریه می کنن؟ زنجیر چیه؟ دردشون بگیره؟ چرا دسته می یاد؟ چرا طبل می زنن؟ یا چرا مسجد لامپارو خاموش می کنن؟ و... عزیزم جوابای این سوالا گاهی درکش واست سخته ، اما عزیزکم آرزویی من اینه که وقتی بزرگ شدی معنای واقعی عاشورا رو درک کنی و سعی کنی یک مسلمان واقعی باشی ،... چند روز پیش بود که به من گفتی: مامان تا حالا دقت کردی گوشم سوراخه؟  گفتم چرا مامانی اوخ ش...
28 آبان 1392