سبحانم
تازگی ها شب که می شه کلی سوال و بهونه که چرا شب می شه ؟ چرا می خوابیم ؟ چرا نی نی نداریم پیشم بخوابه ؟ اصلا نخوابیم ، اتاق شما بخوابم ...
خلاصه راضی کردن و خوابوندنت کمی سخت شده
چند روز پیش بابایی کمی حالش خوب نبود و کلیه هاش درد می کرد اما تو فکر کردی پاهای بابایی درد می کنه. وقتی نماز می خوندم پیشم اومدی و گفتی مامان یادته واسه بابایی دعا کنی پاهاش خوب شه ! الهی قربون دل مهربونت برم مامانی .
خیلی درمورد خدا سوال می پرسی : خدا کجاست ؟ پس چرا خونمون نمی یاد ببینمش ؟ خدا نی نی هارو از کجا می خره ؟ و کلی سوال دیگه که گاهی برام جواب دادن به سوالات سخت می شه ! تو هم که مدام می گی : چرا
یه کتاب ریاضی واست گرفتم و اعداد رو با هم کار می کنیم، یه عدد رو که یاد می گیری شیطونی می کنی و عدد رو جابه جا می گی و می خندی می خوای مامانی رو اذیت کنی!!!!!