عسلی من...
عزیزم همش به مامان جون می گی من ظرفا رو بشورم دیگه! کلی کابینتای مامان جونینارو زیرورو میکنی و می گی اینم بشورم دیگه!بعد چهارپایه رو میاری و مثلآ داری ظرف می شوری. چند وقت پیشم تولد بابا محسن بود، رفتیم با هم کیک گرفتیم میگفتی مامان فسفسه (فشفشه) هم می خواد، به بابا می گفتی تولد عیددد مبارک!! همش اطراف کیک بودی و ناخنک می زدی و هورا هورا می کشیدی. متاسفانه عکسا خوب نشد تا بذارم. شیطونک من ، این روزها انقدر خسته می شم که گاهی یادم می ره واست بنویسم،می دونم وقتی بزرگ بشی حتی تصور یه لحظه از شیطنتات چقدر واست سخته ، اما واقعآ پر از انرژی و تحرک والبته خرابکار ، هستی. البته خیلی هم باهوش و...