سبحانسبحان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

تقدیم به ستارهْ زمینی ام سبحان

نفس منی عزیزم...

مدتیه که هوا سرد و پاییزی شده ،کمتر سعی می کنم بیرون ببرمت تا یه وقت سرما نخوری ،عسلی من ،وقتی بستنی می خوای من قبول نمی کنم آخه می ترسم سرما بخوری ، توهم وقتی می ریم بیرون می گی بستنی بخورم هوا سرده می ره تو گلوم سرما می خورم؟   چند روز پیش رفتیم عروسی پسر عموی بابا ، تو هم که مثل همیشه پرانرژی و شیطون ، وقتی رقص نور شروع شد هیجان زده شدی و بالا پایین پردی ویه دفعه صورتت به میز خورد وکنار چشم و بینیت زخمی شد و من کلی ترسیده بودو که خدارو شکر به خیر گذشت.   تازگی ها مغازه پاساژو راه انداختیم وگاهی من میرم مغازه و تو رو می زارم پیش مامان جون بمونی ، تو هم که کلی شیطنت می کنی و... ...
4 آبان 1392

شیرین زبونم

گل مامانی این روزا حس می کنم خیلی بزرگ شدی ، منظورم جسته ی فسقلیت نیست فهم و درکت حس می کنم واقعآ رشد کرده، بعضی وقتا هم با شیرین کاریات کلی منو بابا رو می خندونی خیلی هم از کلمات محبت آمیز مخصوصآ وقتی عصبانیم استفاده می کنی شیرین زبونم ، می گی گربونت برم عگش من یا عزیزم بیا  بغلم اصببانی نشی ... از برنامه های کودک عمو پورنگ رو دوست داری و هروقت شعر جوجه رو می خونه تو هم جوجه تو میاری و باهاش می خونی. چند روز پیش با مامانی و عمه سهیلا و پسرش صدرا رفته بودیم استخر ،خیلی خوشحال بودی و همش تو آب بالا پایین می پریدی و نگاه می کردی دیگران چطور شنا می کنن تو هم خم می شدی تا تمام بدنت زیر آب بره بهد دستاتو عقب جلو می کردی و...
14 مهر 1392

سفرنامه گل پسرم

سلام عزیز دل مامانی، چند روزیو با بابایی تصمیم  گرفتیم بریم سفر. یه شب سرعین رفتیم و آب گرماش،بعدم رفتیم شهر اردبیل و دیدنی های اردبیل از جمله بازار و مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی. واقعآ هوا عالی وبسیار خنک بود.     بعدم که رفتیم آستارا و از بازارو دریا و طبیعت قشنگش لذت بردیم، می دونی فکر کنم به تو از همه بیشتر خوش گذشت چون کلی بازی کردی و شبا هم انقدر خسته بودی که سریع خوابت می برد، برگردونتم از دریا به خونه هم حکایتی داشت، مگه می شد از دریا جدات کرد!!! بعد از آستارا رفتیم بندر انزلی و رفتن به مرداب انزلی و... کمی از قایق سواری می ترسیدی اما می گفتی من که نمی ترسم اما دیگه سوار قایق نشیم فقط بریم دیییییییییییا....
3 مهر 1392

عسلی من...

عزیزم همش به مامان جون می گی من ظرفا رو بشورم دیگه! کلی کابینتای مامان جونینارو زیرورو میکنی و می گی اینم بشورم دیگه!بعد چهارپایه رو میاری و مثلآ داری ظرف می شوری.   چند وقت پیشم تولد بابا محسن بود، رفتیم با هم کیک گرفتیم میگفتی مامان فسفسه (فشفشه) هم می خواد، به بابا می گفتی تولد عیددد مبارک!! همش اطراف کیک بودی و ناخنک می زدی و هورا هورا می کشیدی. متاسفانه عکسا خوب نشد تا بذارم.     شیطونک من ، این روزها انقدر خسته می شم که گاهی  یادم می ره واست بنویسم،می دونم وقتی بزرگ بشی حتی تصور یه لحظه از شیطنتات چقدر واست سخته ، اما واقعآ پر از انرژی و تحرک والبته خرابکار ، هستی. البته خیلی هم باهوش و...
18 شهريور 1392

نقاشی های پسرکم

گل مامانی ببین چقدر خوشگل نقاشی می کشی، وقتی نقاشی می کشی و واسه هر کدومم یه قصه می سازی کلی ذوقتو می کنم عزیزم ، تقریبآ از پایان اردیبهشت اولین نقاشی رو کشیدی که کامل مشخص بود. دیشبم  خونه عمه سهیلا دعوت بودیم تو هم که طبق معمول کلی شیطونی کردی و ... کلی جنگ وجدل با صدرا (پسر عمه سهیلا) داشتی ، یه بارم که اومد توپشو ازت بگیره دستشو گاز گرفتی، اما حواست به فاطمه (دختر عمه لیلا) هست یه بار که صدرا زدش طرفش دویدی و حلش دادی گفتی آپممو نزن! اینم عکس سبحان با دختر عمه اش (فاطمه) است. ...
16 شهريور 1392

کچلیه مامانی

سلام ، چند وقت پیش بابا و دایی خواستن که موهاتو کمی کوتاه کنن تو هم که عاشق آرایشگاهو به قول خودت گیپی کنن موهاتو اما عاقبت کچلت کردن و منم کلی اولش ناراحت شدمو دعواشون کردم ،اما خودمونیما بدم نشد و بهت میاد! همشم که گوشی اینو اونو بر می داری و مدام شماره می گیری و با خودت حرف می زنی.. ...
23 تير 1392

عشق منی سبحان...

  عزیز مامان خیلی وقت بود که نتونستم خاطرات و عکساتو بذارم ،یکی از دلایلشم فروش خونه و نقل مکانمون بوده، آخرای فروردین یه سفر به استان مرکزی رفتیم،هنوز هوا کمی سرد بود اما کلی خوش گذشت. چند روز بعدشم که تولد زهرا، دختر عموت ،کلی شیطنت کردی و وقتی زن عموتم کیک آورد دخل کیک آوردی!!! اینجا هم پارک خلیج فارسه که با مامانی اینا رفتیم و کلی بازی کردی و همش می گفتی اومدیم دریا عروسک مامان که خیلی خیلی هم شیطون + خرابکار +کلی هم شیرین زبونی ،لباسای بابا رو می پوشی می گی بزرگ شدم، یا می گی می خوام برم اداره پول بگیرم واسه مامان نون بخرم و... ...
23 تير 1392

سبحان و نوروز 92

سلام ،عید همگی شما مبارک  و امیدوارم سالی سرشار از شادی و سلامتی وپر از موفقیت باشه، سبحان و روزهای عید نوروز به روایت تصویر. سبحان در حرم مطهر امام رضا         سبحان عشق شکلات...   پسر گلم خیییییییییییییییییلی دوست دارم.. ...
18 فروردين 1392

سبحان و آرایشگاه

گل پسر مامان چند وقتی بود سرما خورده بودی وکلی هم ظعیف شدی ، خدا رو شکر که حالت بهتره عسلم، کاش هیچ وقت هیچ کسالتی نداشته باشی .     عزیزم چند روز پیش ب ا بابا برای کوتاه و مرتب کردن موهات رفتی آرایشگاه و میگفتی بریم آقاهه موهامو گیچی کنه وخیلی هم عجله داشتی، باب ا گفت چه پسر خوبی بودی و اصلآ گریه نکردی وقتی هم برگشتی با کلی ذوق می گفتی مامان ببین چه اوشگل اودم ! خیلی دوست دارم پسرم ...
24 اسفند 1391

نفس مامانی و خونه تکونی..

این روزا که داریم به عید نزدیک می شیم مامان کلی کار داره عزیزم و خونه تکونیم خستم می کنه و من کمتر می تونم باهات بازی کنم ، تو هم شیطنتات چند برابر...  با زبون شیرینت می گی مامان کمک کنم بعدم تمام ظرفایی که شستم رو از رو میز برمی داری تو ظرفشویی می ریزی و می گی مامان اینارم بشور ! دیروز یه بار تنگ ماهی و شکستی و یه لیوان آب ، بعدم موقع شام درست کردن تو یه لحظه ظرف نمک رو برداشتی و دویدی و تمام نمک هارو تو کل خونه پخش کردی ! گفتی می خوام از پنجره نگا کنم وقتی حواسم به کارای خودم بود گلدون کاکتوس کنار پنجره رو از ریشه در آوردی ، شکستن گلدون بامبو و ظرف عسل وشیشه عسلی هم از شیرین کاریای دیگه و چند روز پیشم که قیچی رو برداشتی و کلی از...
13 اسفند 1391