سبحانسبحان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

تقدیم به ستارهْ زمینی ام سبحان

نقاشی های پسرکم

گل مامانی ببین چقدر خوشگل نقاشی می کشی، وقتی نقاشی می کشی و واسه هر کدومم یه قصه می سازی کلی ذوقتو می کنم عزیزم ، تقریبآ از پایان اردیبهشت اولین نقاشی رو کشیدی که کامل مشخص بود. دیشبم  خونه عمه سهیلا دعوت بودیم تو هم که طبق معمول کلی شیطونی کردی و ... کلی جنگ وجدل با صدرا (پسر عمه سهیلا) داشتی ، یه بارم که اومد توپشو ازت بگیره دستشو گاز گرفتی، اما حواست به فاطمه (دختر عمه لیلا) هست یه بار که صدرا زدش طرفش دویدی و حلش دادی گفتی آپممو نزن! اینم عکس سبحان با دختر عمه اش (فاطمه) است. ...
16 شهريور 1392

کچلیه مامانی

سلام ، چند وقت پیش بابا و دایی خواستن که موهاتو کمی کوتاه کنن تو هم که عاشق آرایشگاهو به قول خودت گیپی کنن موهاتو اما عاقبت کچلت کردن و منم کلی اولش ناراحت شدمو دعواشون کردم ،اما خودمونیما بدم نشد و بهت میاد! همشم که گوشی اینو اونو بر می داری و مدام شماره می گیری و با خودت حرف می زنی.. ...
23 تير 1392

عشق منی سبحان...

  عزیز مامان خیلی وقت بود که نتونستم خاطرات و عکساتو بذارم ،یکی از دلایلشم فروش خونه و نقل مکانمون بوده، آخرای فروردین یه سفر به استان مرکزی رفتیم،هنوز هوا کمی سرد بود اما کلی خوش گذشت. چند روز بعدشم که تولد زهرا، دختر عموت ،کلی شیطنت کردی و وقتی زن عموتم کیک آورد دخل کیک آوردی!!! اینجا هم پارک خلیج فارسه که با مامانی اینا رفتیم و کلی بازی کردی و همش می گفتی اومدیم دریا عروسک مامان که خیلی خیلی هم شیطون + خرابکار +کلی هم شیرین زبونی ،لباسای بابا رو می پوشی می گی بزرگ شدم، یا می گی می خوام برم اداره پول بگیرم واسه مامان نون بخرم و... ...
23 تير 1392

سبحان و نوروز 92

سلام ،عید همگی شما مبارک  و امیدوارم سالی سرشار از شادی و سلامتی وپر از موفقیت باشه، سبحان و روزهای عید نوروز به روایت تصویر. سبحان در حرم مطهر امام رضا         سبحان عشق شکلات...   پسر گلم خیییییییییییییییییلی دوست دارم.. ...
18 فروردين 1392

سبحان و آرایشگاه

گل پسر مامان چند وقتی بود سرما خورده بودی وکلی هم ظعیف شدی ، خدا رو شکر که حالت بهتره عسلم، کاش هیچ وقت هیچ کسالتی نداشته باشی .     عزیزم چند روز پیش ب ا بابا برای کوتاه و مرتب کردن موهات رفتی آرایشگاه و میگفتی بریم آقاهه موهامو گیچی کنه وخیلی هم عجله داشتی، باب ا گفت چه پسر خوبی بودی و اصلآ گریه نکردی وقتی هم برگشتی با کلی ذوق می گفتی مامان ببین چه اوشگل اودم ! خیلی دوست دارم پسرم ...
24 اسفند 1391

نفس مامانی و خونه تکونی..

این روزا که داریم به عید نزدیک می شیم مامان کلی کار داره عزیزم و خونه تکونیم خستم می کنه و من کمتر می تونم باهات بازی کنم ، تو هم شیطنتات چند برابر...  با زبون شیرینت می گی مامان کمک کنم بعدم تمام ظرفایی که شستم رو از رو میز برمی داری تو ظرفشویی می ریزی و می گی مامان اینارم بشور ! دیروز یه بار تنگ ماهی و شکستی و یه لیوان آب ، بعدم موقع شام درست کردن تو یه لحظه ظرف نمک رو برداشتی و دویدی و تمام نمک هارو تو کل خونه پخش کردی ! گفتی می خوام از پنجره نگا کنم وقتی حواسم به کارای خودم بود گلدون کاکتوس کنار پنجره رو از ریشه در آوردی ، شکستن گلدون بامبو و ظرف عسل وشیشه عسلی هم از شیرین کاریای دیگه و چند روز پیشم که قیچی رو برداشتی و کلی از...
13 اسفند 1391

بدون عنوان

عزیزم،چند روزی بود که حالت خوب نبود و مدام تب داشتی ،شبا تا صبح نتونستی بخوابی ، حالا خیلی بهتر شدی و خدا کنه هیچ وقت مریض نباشی عزیزم. شیطونکم حالا که کارای خونه تکونی عیدو شروع کردم مدام باید دنبال یه جایی برای وسایلا باشم که دستت نرسه تا باز خراب کاری نکنی و به چیزی دست نزنی، چیزی منو خیلی ناراحت میکنه خراب شدن وسایل نیست ،نگرانیم از آسیب رسوندن به خودته چون هنوز عادت داری همه چیزو دهنت بزاری حتی چیزای سختی مثل چوبای مبل ولاستیک ماشین وآبکش هارو با دندونت گوشه هاشونو جدا می کنی ، مدام کمد لباساتو روزی چندبار خالی می کنی و حتی لیوا نی که توش آب می خوری رو به در ودیوار می کو بیو می شکنی ، مدام با وسایل خونه کار د اری و باید مراقب باشم آشغ...
6 اسفند 1391