سبحانسبحان، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

تقدیم به ستارهْ زمینی ام سبحان

سبحان ومحرم

                    " سلام بر امام حسین(ع) ویارانش " عزیزم ، این روزها که با هم به مراسم های عزاداری می ریم کلی سوال می پرسی و می خوای بدونی : _چرا مردما گریه می کنن؟ زنجیر چیه؟ دردشون بگیره؟ چرا دسته می یاد؟ چرا طبل می زنن؟ یا چرا مسجد لامپارو خاموش می کنن؟ و... عزیزم جوابای این سوالا گاهی درکش واست سخته ، اما عزیزکم آرزویی من اینه که وقتی بزرگ شدی معنای واقعی عاشورا رو درک کنی و سعی کنی یک مسلمان واقعی باشی ،... چند روز پیش بود که به من گفتی: مامان تا حالا دقت کردی گوشم سوراخه؟  گفتم چرا مامانی اوخ ش...
28 آبان 1392

نفس منی عزیزم...

مدتیه که هوا سرد و پاییزی شده ،کمتر سعی می کنم بیرون ببرمت تا یه وقت سرما نخوری ،عسلی من ،وقتی بستنی می خوای من قبول نمی کنم آخه می ترسم سرما بخوری ، توهم وقتی می ریم بیرون می گی بستنی بخورم هوا سرده می ره تو گلوم سرما می خورم؟   چند روز پیش رفتیم عروسی پسر عموی بابا ، تو هم که مثل همیشه پرانرژی و شیطون ، وقتی رقص نور شروع شد هیجان زده شدی و بالا پایین پردی ویه دفعه صورتت به میز خورد وکنار چشم و بینیت زخمی شد و من کلی ترسیده بودو که خدارو شکر به خیر گذشت.   تازگی ها مغازه پاساژو راه انداختیم وگاهی من میرم مغازه و تو رو می زارم پیش مامان جون بمونی ، تو هم که کلی شیطنت می کنی و... ...
4 آبان 1392

شیرین زبونم

گل مامانی این روزا حس می کنم خیلی بزرگ شدی ، منظورم جسته ی فسقلیت نیست فهم و درکت حس می کنم واقعآ رشد کرده، بعضی وقتا هم با شیرین کاریات کلی منو بابا رو می خندونی خیلی هم از کلمات محبت آمیز مخصوصآ وقتی عصبانیم استفاده می کنی شیرین زبونم ، می گی گربونت برم عگش من یا عزیزم بیا  بغلم اصببانی نشی ... از برنامه های کودک عمو پورنگ رو دوست داری و هروقت شعر جوجه رو می خونه تو هم جوجه تو میاری و باهاش می خونی. چند روز پیش با مامانی و عمه سهیلا و پسرش صدرا رفته بودیم استخر ،خیلی خوشحال بودی و همش تو آب بالا پایین می پریدی و نگاه می کردی دیگران چطور شنا می کنن تو هم خم می شدی تا تمام بدنت زیر آب بره بهد دستاتو عقب جلو می کردی و...
14 مهر 1392

سفرنامه گل پسرم

سلام عزیز دل مامانی، چند روزیو با بابایی تصمیم  گرفتیم بریم سفر. یه شب سرعین رفتیم و آب گرماش،بعدم رفتیم شهر اردبیل و دیدنی های اردبیل از جمله بازار و مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی. واقعآ هوا عالی وبسیار خنک بود.     بعدم که رفتیم آستارا و از بازارو دریا و طبیعت قشنگش لذت بردیم، می دونی فکر کنم به تو از همه بیشتر خوش گذشت چون کلی بازی کردی و شبا هم انقدر خسته بودی که سریع خوابت می برد، برگردونتم از دریا به خونه هم حکایتی داشت، مگه می شد از دریا جدات کرد!!! بعد از آستارا رفتیم بندر انزلی و رفتن به مرداب انزلی و... کمی از قایق سواری می ترسیدی اما می گفتی من که نمی ترسم اما دیگه سوار قایق نشیم فقط بریم دیییییییییییا....
3 مهر 1392

عسلی من...

عزیزم همش به مامان جون می گی من ظرفا رو بشورم دیگه! کلی کابینتای مامان جونینارو زیرورو میکنی و می گی اینم بشورم دیگه!بعد چهارپایه رو میاری و مثلآ داری ظرف می شوری.   چند وقت پیشم تولد بابا محسن بود، رفتیم با هم کیک گرفتیم میگفتی مامان فسفسه (فشفشه) هم می خواد، به بابا می گفتی تولد عیددد مبارک!! همش اطراف کیک بودی و ناخنک می زدی و هورا هورا می کشیدی. متاسفانه عکسا خوب نشد تا بذارم.     شیطونک من ، این روزها انقدر خسته می شم که گاهی  یادم می ره واست بنویسم،می دونم وقتی بزرگ بشی حتی تصور یه لحظه از شیطنتات چقدر واست سخته ، اما واقعآ پر از انرژی و تحرک والبته خرابکار ، هستی. البته خیلی هم باهوش و...
18 شهريور 1392

نقاشی های پسرکم

گل مامانی ببین چقدر خوشگل نقاشی می کشی، وقتی نقاشی می کشی و واسه هر کدومم یه قصه می سازی کلی ذوقتو می کنم عزیزم ، تقریبآ از پایان اردیبهشت اولین نقاشی رو کشیدی که کامل مشخص بود. دیشبم  خونه عمه سهیلا دعوت بودیم تو هم که طبق معمول کلی شیطونی کردی و ... کلی جنگ وجدل با صدرا (پسر عمه سهیلا) داشتی ، یه بارم که اومد توپشو ازت بگیره دستشو گاز گرفتی، اما حواست به فاطمه (دختر عمه لیلا) هست یه بار که صدرا زدش طرفش دویدی و حلش دادی گفتی آپممو نزن! اینم عکس سبحان با دختر عمه اش (فاطمه) است. ...
16 شهريور 1392

کچلیه مامانی

سلام ، چند وقت پیش بابا و دایی خواستن که موهاتو کمی کوتاه کنن تو هم که عاشق آرایشگاهو به قول خودت گیپی کنن موهاتو اما عاقبت کچلت کردن و منم کلی اولش ناراحت شدمو دعواشون کردم ،اما خودمونیما بدم نشد و بهت میاد! همشم که گوشی اینو اونو بر می داری و مدام شماره می گیری و با خودت حرف می زنی.. ...
23 تير 1392

عشق منی سبحان...

  عزیز مامان خیلی وقت بود که نتونستم خاطرات و عکساتو بذارم ،یکی از دلایلشم فروش خونه و نقل مکانمون بوده، آخرای فروردین یه سفر به استان مرکزی رفتیم،هنوز هوا کمی سرد بود اما کلی خوش گذشت. چند روز بعدشم که تولد زهرا، دختر عموت ،کلی شیطنت کردی و وقتی زن عموتم کیک آورد دخل کیک آوردی!!! اینجا هم پارک خلیج فارسه که با مامانی اینا رفتیم و کلی بازی کردی و همش می گفتی اومدیم دریا عروسک مامان که خیلی خیلی هم شیطون + خرابکار +کلی هم شیرین زبونی ،لباسای بابا رو می پوشی می گی بزرگ شدم، یا می گی می خوام برم اداره پول بگیرم واسه مامان نون بخرم و... ...
23 تير 1392

سبحان و نوروز 92

سلام ،عید همگی شما مبارک  و امیدوارم سالی سرشار از شادی و سلامتی وپر از موفقیت باشه، سبحان و روزهای عید نوروز به روایت تصویر. سبحان در حرم مطهر امام رضا         سبحان عشق شکلات...   پسر گلم خیییییییییییییییییلی دوست دارم.. ...
18 فروردين 1392